پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
وارد حیاط که شد، یک ماشین توی حیاط بود. فهمید یاشار هنوز نرفته است. به سمت چپش نگاهی انداخت و سمت زیرزمین رفت. با دیدن اثاثیهای که آنجا انبار شده بود، یک لحظه پشیمان شد از آمدن. وسایلش را هم پیدا میکرد بیرون کشیدنش سخت بود با وجود آنهمه اثاث که سر راه قرار داشت. با اینحال برنگشت. جلو رفت! بدون آنها نمیتوانست به تمریناتِ حرفهایاش برسد.
درِ اتاقی که دستگاهها و وسایل ورزشی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آمینا
00این روزها روزهای حرص خوردن منه فقط